سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] هیچ کارى با تقوى اندک نیست و چگونه اندک بود آنچه پذیرفتنى است . [نهج البلاغه]

گاهی انگار در حالی که خودت آماده نیستی ، خودشون می خوان بهت هدیه بدن ...بدون اینکه زحمتی کشیده باشی ...این هم از اون هدیه هاست که بدون زحمت کشیدن بهم داده شده...و هنوز هم نمی دونم چرا ....

حدود ساعت 3 شب ...داخل ماشین اداری...نزدیک تهران...راننده داشت از زمان برگشت حرف می زد ولی من انگار داشتم می رفتم جای دیگه ای...یه جایی نزدیک های حرم.....و هدیه داده شد...ممنون آقا

مجروح کنار علقمه خورد زمین

نستوه کنار علقمه خورد زمین

یا سوره ی زلزال ز نو نازل شد

یا کوه کنار علقمه خورد زمین

.....

 

 



مهدی صفی یاری ::: شنبه 92/10/28::: ساعت 12:4 عصر نظرات دیگران: نظر

دوستان عزیز،عزاداریها قبول،اعیاد ماه ربیع الاول رو هم پیشاپیش تبریک می گم .... عکس دختر کوچولوم(ریحانه خانوم) رو با توجه به اینکه بعضی از دوستان خواسته بودن ، به احترام ماه محرم و صفر تا حالا تو وبلاگ نذاشته بودم ...به یمن ماه ربیع الاول یکی از عکس هاش می ذارم..براش دعا کنید...دختر بزرگم کوثر جان رو هم دعا کنید ...التماس دعا...یا علی ع

پی نوشت:

1- سروش بزرگوار ، از محبت تون ممنونم و بابت وقتی که گذاشتید سپاسگذارم...انشاءالله دعا کنید در صورتیکه هر کدوم از مواردی که شما تو پیام خصوصی تون اشاره کردید ، از بنده سر زده ، خدا با لطفش جبران مافات کنه ...در کل آدم متوسط الحالی هستم ...و بحمد الله ناراحتی خاصی راجع به موضوعی که اشاره فرمودید برام پیش نیومده ، هر کسی دیدگاه خودش رو داره و تفاوت در نگاه ها به منزله تفاوت در هدف ها نیست ...ضمنا حس نمی کنید یه مقدار در شیوه بیان مطلب تون تند روی کردید؟انشاءالله موید باشید



مهدی صفی یاری ::: شنبه 92/10/14::: ساعت 8:3 عصر نظرات دیگران: نظر

وقتی یوسف نبی از دنیا رفت بخاطر محبوبیت زیادی که در بین مردم داشت ،
کنار جنازه مطهرش دعوا سرگرفت... هیچکس حاضر نبود جنازه یوسف نبی در محله ای غیر از محله آنان دفن شود...بالاخره بخاطر اینکه قبیله ای ناراحت نشود ، بدن مطهر یوسف را میان تخته ای سنگی گذاشتند و در رود نیل انداختند و سالها بعد حضرت موسی (ع) آن بدن مطهر را از رود نیل خارج کرد و در فلسطین خاک کرد...
سالها گذشت ...باز هم یوسفی بود و جمعیتی که بر سر جنازه اش دعوا می کردند....
یکی بر سر پیراهن اش می جنگید....یکی برای انگشترش......یکی برای عباش می جنگید..یکی برای شمشیرش..... یکی برای سرش...
ده حرامزاده نزد عبیدالله رفتند و گفتند پاداش میخواهیم؛ گفت برای چه؟ گفتند
"نحن رضضنا الصدر بالظهر..."
یعنی ما سینه اش را با سم اسبهایمان به کمر دوختیم...



مهدی صفی یاری ::: شنبه 92/10/7::: ساعت 8:55 صبح نظرات دیگران: نظر