سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در آغاز سرما خود را از آن بپایید و در پایانش بدان روى نمایید که سرما با تن‏ها آن مى‏کند که با درختان . آغازش مى‏سوزاند و پایانش برگ مى‏رویاند . [نهج البلاغه]

حضرت دید خیلی ناراحت و پریشون حاله ...

حارث چه ته ؟چرا پریشونی؟ دلیل ناراحتی ات چیه؟

یا علی دیشب یاد جان دادن و مرگ افتاده بودم ...یاد سرازیری قبر ..شب اول قبر ...سئوال و جواب نکیر و منکر...یاد فشار قبر...از دیشب خواب ندارم و غصه سختی جان دادن و قبر و حساب و کتاب بدنم رو می لرزونه ..

امیرالمومنین (ع) یه نگاه مهربون انداختن به حارث و لبخند زنان فرمودن : حارث یه سئوال دارم ...جان آقا بفرمایین...حارث شیعه من نیستی مگه ؟دوسم داری یا نه؟پیرو من هستی یا نه؟

فرمود آقا تنها افتخار عمرم همینه که محب و پیرو شما هستم ...علی (ع) فرمودن حارث حالا که شیعه منی اصلا به دلت غصه راه نده ...از قبر و جان دادن و سئوال و جواب نترس ...حارث بدون که وقت جوون دادن ..هنگام سرازیری قبر ، شب اول قبر ، تمام عقبات تا پل صراط ...من با شیعیانم همراه می شم ....دستشونو می گیرم و نمی ذارم بترسن و تنها باشن ...دیگه نترس و غصه نخور ..ما نم یذاریم محبانمون غریب بمونن ...

حارث غرق لبخند رضایت شد و یا علی گفت و بلند شد ...این شبها وقتی قرآن بر سر گرفتی و ده مرتبه گفتی الهی بحق علی ...یه بار هم بگو آقا من از تاریکی قبر می ترسم ..از تنهایی ..از فشار قبر ..از سئوالات قبر ...از جوون دادن ..از مرگ ..از حشر...شاید آقا اومدنو صدا زدن رفیقم نترس ...هستم و هواتو دارم ....بگو یا علی ...تا بگم لبیک...

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین (ع)



مهدی صفی یاری ::: شنبه 87/6/30::: ساعت 6:8 صبح نظرات دیگران: نظر

داشتم به روایت پیغمبر (ص) فکر می کردم که در ماه رمضان خدای متعال درهای بهشت رو باز می کنن و درهای جهنم رو می بندن ...شیاطین رو در غل و زنجیر می بندن..

بیشتر به این قسمت فکر می کردم که چقدر ماها پست می شیم که حتی در این ماه گناه می کنیم ...در حالیکه شیاطین و وسوسه کنندگان در غل و زنجیر هستن ...پس این چه جور گناهیه که انجام می شه در حالیکه شیاطین در اون دخالتی ندارن ..؟؟؟

کمی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که احتمالا اصرار ما و جسارت و تمایل ما در ارتکاب به گناه خاصی باعث می شه اول ما شیاطین رو از غل و زنجیر آزاد کنیم و بعد وسوسه های پی در پی اونها باعث تکمیل اون عمل بشه ...

اصلا نه !!! این که نشد ....احتمالا جور دیگه ای باید باشه ...

بچه ای رو دیدم که داشت گوشه خیابون چرخونکی رو می چرخوند ..

درسته ...چرخونک ....یه مدت با دست می چرخونیش بعد ولش می کنی و خودش کلی می چرخه ..بدون کمک ما ..فقط استارت از ما بوده و انرژی اولیه مال ما بوده ..بقیه مال استعداد و پذیرش ذاتی چرخونک برای چرخیدنه  ..درسته ..همینه ...ما انسانهایی هستیم که یازده  ماه گناه کردیم و چرخونک دلمون رو با نیروی گناه به شدت چرخونیدم ..اونهم با اشتیاق و  علاقه ...حالا حتی اگه شیطان هم کاری با ما نداشته باشه توی این یه ماه خواهیم چرخید ...به همون سمت ..به همون قدرت ....حتی اگه فرشته ها صدا بزنن اللهم رب شهر رمضان ..الذی انزلت فیه القرآن ..هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان ....داشتم همین جور فکر کنان راه می رفتم که صدای دو سه تا جوون خوشتیپ تو گوشم پیچید : امشب پارتی ساعت چنده ؟  هر جوری شده با خودت بیارش ...بهش بگو همین یه بار....

من که حالیم نشد ...ولی فکر کنم خیلی ها حالی شون شد ...خیلی ها همین امشب هم قرار پارتی دارن ...

....البته خیلی ها هم قیامت پارتی دارن ...

ما از کدوم دسته ایم ....؟



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/6/20::: ساعت 8:5 عصر نظرات دیگران: نظر

درست داشتن می دیدن ..خود عیسی بن مریم (ع) بود ..ولی باور کردنش مشکل بود....رفتن جلو ...ای پیغمبر خدا ، ما به روح اللهی تو و ایمان قوی تو شک نداریم اما همه متعجبیم که چطور پیغمبر خدا از محله معروف زنان بدکاره داره رد می شه!!!! ....شما اونجا چه می کردین؟

حضرت یه نگاه به جمعیت حاضر کردن و فرمودن:این قانون ما انبیاء است..اگه مریض سراغ طبیب نیاد ...طبیب باید سراغ مریض بره...

((( دوستان خود من هنوز از اعجاز این کلام متحیر و ...شدم ...واقعا دلم لرزید...)))

به دلم افتاد آقای ما هم خودش میاد سراغ مون ..حتی اگه ما غافل باشیم .....

یا فارس الحجاز اغثنی بحق امک فاطمه الزهرا(س)

التماس دعا



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/6/6::: ساعت 4:7 عصر نظرات دیگران: نظر

سلام دوستان ..این متن یکی از دوستان منه که نمی شناسمش..چون آی دی که به من داده بود برای اینکه با هم صحبت کنیم رو من اد کردم ولی موفق با ارتباط با ایشون نشدم امروز ایشون یه ذره ناراحت شدن ..متن ارسالی شون که محرمانه است رو می زنم تو صفحه این پست ام ..بدونن من کوتاهی نکردم...اد کردم حالا نمی دونم چرا نشده ..یه مرحمت بکنن ایشون این بزرگی رو در حق من بکنن و تقاضای اد کنن بلکه درست شد ...

در ضمن فکر کنم حمید آقا باشه اسم شریفشون ...حمید جان باور کن این شرایط که در پیام های قبلی ات فرمودی  برای خیلی ها وجود داره..مواظب باش حتی اگه راه حلی هم که فرمودی برات محیا نشد ، همونطور که برای خیلی ها محیا نمی شه ....هر وقت تشریف اوردی حرف می زنیم ..یا علی..حلال کن...

متن پیام دوست خوب گمنامم( شاید حمید اقا):

سلام

نه مث اینکه تو هم از اون اخوندایی هستی که فقط بلدی حرف بزنی و به کسی نمی تونی کمک بدی .

یا حق

اگه  خدایی ناکرده اتفاقی افتاد پای تو و امسال تو

دو نکته سه نکته کوچولو با حمید : یکی اینکه من آخوند نیستم و اگه هم باشم از خوب هاش نیستم تازه زیاد هم حرف زدنم خوب نیست .....گناه منو پای کسی ننویس...دو: امسال با ث سه نقطه است ..امثال ...سوم اینکه : گناه کسی رو به پای کسی نمی نویسن ...چهارم اینکه مخلصتم عزیز..



مهدی صفی یاری ::: یکشنبه 87/6/3::: ساعت 8:46 عصر نظرات دیگران: نظر

سلام دوستان عزیزم..من شاید یادم رفته باشه که بگم ..شاید هم ضرورتی نداشته ..نمی دونم ..ولی اساتید و دوستان من که علاقه مند به شعر هستن می تونن شعرهای ناقص و دست و پا شکسته منو تو وبلاگ تخصصی شعرم به اسم ( شب شعر) و به آدرس اینترنتی :

    ملاحظه کنن و از نظراتشون بهره مندم کنن.    www.shabesheer.parsiblog.com



مهدی صفی یاری ::: یکشنبه 87/6/3::: ساعت 10:17 صبح نظرات دیگران: نظر

اصلا نمی شود روی حرفهای من حساب کرد ....یک موقع بلند نشوی بیایی ...تو فقط جای خالی نداشته های من را پر می کنی ..همین ..هیچ انتظاری از من نداشته باش...من را بگذار به حال خودم... شعرهایی که برایت می گویم همه اش مال توست اما ..از من انتظار نداشته باش که روز آمدنت تورا بشناسم ...خودم خودم را بهتر می شناسم ...شاید اگر بیایی مرا نبینی ...دیدی چقدر نمک نشناسم ...این هم از من ...

بعدی؟؟؟



مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 87/5/29::: ساعت 9:25 صبح نظرات دیگران: نظر

حقیقتش مدتها بود می خواستم در این مورد چیزی بنویسم ولی به هر علت نمی تونستم خودم رو راضی کنم که باید در این مورد هم نوشت....بالاخره با توجه به سئوالی که دیروز یکی از دوستان ازم پرسید فکر کردم شاید برای خیلی ها این شبهه بوجود اومده باشه و حیا کنن سئوال کنن....موضوع چیزیه بنام : صیغه چتی

به همین سادگی...گفت ببخشین ها ولی تعدادی از دوستای دانشجوی من می گن می شه تو چت صیغه شد و صیغه کرد ...و این عقد هم اسمش صیغه چتیه...یعنی دونفر از جنس مخالف می تونن با هم محرم بشن و ....الی آخر

اوه اوه..می دونین آدم کله اش سوت بکشه چه شکلی می شه ؟؟حدودا مثل سماوری که در حال جوشه ...هم دود هم سوت ..گفتم بابا این چه حرفیه ....گفت آخه می گن تصویر و اینها گه حگم خود فرد رو نداره ...یعنی این که باعث گناه نمی شه ...جالب بود این جور حکم و این جور تصوری از دین !!!!!!

دو سه نکته:

*هر وقت سرتون سوت کشید دو رکعت نماز بخونین ( الا بذکر الله تطمئن القلوب)

* هر وقت چیزی رو نمی دونین بپرسین ( مثل همین بنده خدا)

* به اسم اسلام گناه نکنین ...بگین بی خیال دین بعد محبت کنین مشغول گناه شین( مثلا بزن و برقص های عروسی ها رو نندازین تو میلاد اهل بیت (ع) و هزار تا از این مدل شیرین کاری های دینی)

*بابا متعه(ازدواج کوقت) مانع فساده نه مروج فساد....شیعه مذهب اصیل و مروج اسلام ناب محمدیه که برای جلوگیری از فساد اجتماعی و دفااع از حقوق شرعی مسلمین این حکم رو جایز می دونه و از امتیازات اسلام می دونه

ادامه مطلب...

مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/5/23::: ساعت 8:0 عصر نظرات دیگران: نظر

سالها از روزی که بال و پرش سوخته بود می گذشت و فرشته سوخته هر روز به امید شفا مشغول امن یجیب بود....

یاد اونروزی بود که بواسطه کوتاهی و تاخیر در امر محبوب بال و پر عروج اش سوخت و دیگه به ملکوت آسمونها راهی نداشت . دیگه تضرع و الهی العفو مشکل اش رو حل نمی کرد و خدا بدون اون دلیل آسمونی نمی خواست راهش بده به آسمونی که جای دوستای عرش نشینشه ...

اون روز بزرگ رسید ..چشم جبریئل افتاد به فرشته سوخته ....

آهای فطرس...برا چی نشستی ..چرا زانو بغل گرفتی ...امروز روز نجاته ...روزی که دست به دامن آفتاب می شی و شب تاریک تنهایی و دوری و فراق ات به سر می آد...امروز روز آفتاب سوم...

از دور مدینه و آسمون مدینه نور افشانی می کرد ...انگار مدینه یه قسمت از بهشت بود..حور و ملک همه سرگرم هو هو بودند ... انگار دوباره معراج بود...صدای عشق بود که تو خونه ای ساده و بی آلایش می پیچید ....همه و ان یکاد می خوندن ...یه مادر بود و یه خورشید در بغلش..خورشید روز سوم ...خورشید سوم ...

انگار دریاها هم به جشن نشسته بودن و موج موج ستاره به روی هم می پاشیدن ....جبرئیل اینجا چه خبره ؟مدینه چرا اینقدر آسمونی شده امروز؟

ادامه مطلب...

مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 87/5/15::: ساعت 12:20 عصر نظرات دیگران: نظر

اونشب صدای باد عجیبی داشت تو حیاط مسجد می پیچید . وقتی  وارد صحن مسجد جمکران شد باور نمی کرد اینقدر خلوت باشه .  مشغول دو رکعت نماز مخصوص و چند رکعت نماز .... شد . حالش خوش بود و...

داشت به این فکرمی کرد که آقاش امشب چقدر غریبه . نه به اون شب هایی که جا نیست آدم بشینه و نه به امشب که بیشتر از دو سه نفر تو صحن مسجد نیستن .یکی اون جلو جلوها داشت نماز می خوند و یکی گوشه سمت چپ مسجد و یکی هم چند متری جلوتر مشغول نماز بود .

مسجد پر از سکوت بود و دستاش پر از قنوت بود   ... یه لحظه تو دلش پرواز کرد .می دونین وقتی گاهی دل آدم ها می لرزه چقدر می شه باهاش حال کرد.تو دلش داشت ازآقا گلایه می کرد .که ای آقای غریب ....

می دونم تو رفیق های تو اصلا گم می شم و به حساب نمی آم .می دونم وقتی هزار هزار اومدن دارن صدات می زنن از خجالت نمی تونم سرم رو هم بلند کنم و چیزی ازت بخوام .می دونم بین منتظرهات جایی ندارم ...اما بالاخره امشب فرق داره ...مگه چند تا مسجد جمکران تو عالم هست ...و مگه چند نفر امشب تو مسجد جمکران دارن غریبی تو رو اشک می ریزن ...و همینطور داشت می گفت و بارون می اومد ....

تو همون نماز و قنوت انتظارش از آقا رفت بالا...تو دلش صدا زد آقا ...سه چهار نفریم تو مسجد ...خوب انتظار زیادی نیست که ازت بخوام یه جوری امشب بگی خوش اومدین ... من که گفتم تو شلوغی ها چیزی ازتون نمی خوام ..اما کاش می شد امشب یه جوری بفهمم نظر کردین بهمون ..بالاخره هر چی گدا کمتر سهمشون بیشتر....و آرزو کرد حالا که دیدن آقا براش زیادیه و لیاقت نداره ...کاش می شد یه نسیمی ..یه بویی از محبوب بهش می رسید ...اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ...اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن...صلواتک علیه و ....

هنوز چند لحظه نگذشته بود  اصلا یادش رفته بود چی خواسته بود از خدا... چشمهاشو فورا باز کرد ...این بوی خوش چی بود .... از هیجان سرش رو تکون داد و تو نماز و قنوت نماز یه لحظه این طرف و اونطرف رو بی اختیار نگاه کرد ...نه اون سه نفر بودن و مشغول نماز ... و کسی هم از اونجا رد نشده بود ...اصلا کسی غیر از اون سه نفر نبود ...داشت قلبش می ایستاد ....این بوی قشنگ ...یعنی !!!!؟؟؟؟

اشک امونش نداد ...چقدر قنوت اونشب براش قشنگ بود ...قنوتی که شاید بوی عبور مردی رو داشت که سالهاست کوچه های مدینه منتظر قدم های آسمونی اش هستن ..مردی که چقدر بوی یاس می داد...سالها داره از اون شب آسمونی می گذره ولی هنوز بوی خوش اون قنوت و اون شمیم ملکوتی یادش نرفته ..هنوز هم نمیدونه چی شد ...آیا واقعا اون بوی یاس ...بوی عبور حجت خدا بود ...اون که کسی رو ندیده بود ...هیچ ...بگذریم...



مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 87/5/1::: ساعت 8:42 صبح نظرات دیگران: نظر

وقتی بچه ها دارند بازی می کنند و دنبال 6 آوردن برای ورود به پله های بازی مار پله هستند ، آدم باید دقیق شود و خوب نگاهشان کند...تا شش نیاوری نمی توانی وارد بازی شوی . بعد هم عددها و تبحر تو در آوردن عددهای مورد نظر تعیین می کند گه چند پله بالا بروی .نگاه که می کنی می بینی بعضی عددها را که می آوری به پله ای میرسی که تو را می برد آن بالاها و اوج ات می دهد و بعضی حرکت های عددی تو را از بلا می کشد پایین تر ها و گاهی صفرت می کند .

تا صد چقدر فاصله هست .برای بعضی ها این فاصله زود طی می شود و برای بعضی ها دیرتر و برای خیلی ها اصلا طی نمی شود و نمی توانند عددهای خوبی بیاورند.باید یاد بگیرند که چطور بازی کنند اما انگار بعضی ها اصلا خوششان می آید فکر کنند این فقط یک بازی است و خوشتر شان می اید که فکر کنند همه چیز دست خودشان است و اگر حریف یک لحظه آنطرف تر را نگاه کند و حواسش نباشد می توانند بروند روی پله ای که می بردشان تا بالا بالا ها ...می رسی به بعضی جاها و مار بازی چنان نیش ات می زند که پرت می شوی پله ها پایین تر از جایت و بعضی وقتها با یک عدد مناسب پله ها می روی بالا ...عجب بازی قشنگی است این مارپله وکاش می فهمیدیم که این یک بازی نیست و حقیقت زندگی ماها هم همین بازی مارپله است.یک بار دیگر مرورش کنیم .باید شش بیاوری تا به دنیا راهت دهند ...متولد می شوی و در گوشت اذان می گویند یعنی باید حرکت های مناسب کنی که بالا بروی وگرنه شاید قد بکشی و بزرگ شوی اما کوچک می مانی .هر عدد که می آوری یه عمل است . یا هدایتت می کند به نور یا می بردت به سمت ظلمات.بعضی حرکت ها تاریکت می کند و بعضی روشن .در همان بچگی ات وقتی می رسی به سنی که می فهمی باید عددی بیاوری که ببردت بالا..احترام به پدر و مادر که می گذاری زودتر از خودت بزرگ می شوی و می روی بالا..می شوی 9 ساله یا 15 ساله ...اگر عددت درست بیاید خیلی می روی بالا ...نماز را می گویم .اگر اول وقت بخوانی هی می روی بالا و بالاتر و اگر نخوانی مار نیش ات می زند و می افتی پایین تر از پایین و اگر کوتاهی کنی و بی تفاوت باشی و سبک اش بشماری توی گوش ات صدای خدا می پیچد که ویل للمصلین .الذین هم عن صلاتهم ساهون و هی نزول می کنی و نزول ...

ادامه مطلب...

مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 87/4/24::: ساعت 12:14 صبح نظرات دیگران: نظر
   1   2      >