سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اساس حکمت ترس از خداونداست . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

خواستم مثلا عاشقی کنم و چیزی بنویسم برایت...

زبانم بنده آمده ...

خشکم زده است ..

هنوز موج صدای کسی در گوشم می پیچد که دارد می گوید: این همان کسی است که باید شما را به آسمان ببرد ...

چقدر سخت است کسی را بخواهی و نتوانی درست حرفت را بزنی ...

چقدر سخت است که بخواهی به آسمان بروی ولی نتوانی بالهایت را تکان بدهی ...

تنها نگاه می کنم از پنجره ...دور دست ها را

اینجا همان کویری است که آن روز بود و تو همان هستی که باید باشی ...و دست هایت چقدر بلند شده ..تا آسمان هفتم

من حرف زدن بلد نیستم مرد آسمانی ..خودت چیزی بگو ...نشسته ام که خودت بالهایم را بال بدهی...

من حتی بلد نیستم بگویم دوستت دارم ...

ببین چقدر از آسمان دورم ...حتی آسمان را خوب نمی بینم...

یاد مردی افتادم که به شما گفت : ای آسمانی ...می ترسم که به آسمان نرسم ..بالهایم درد می کند ..می ترسم یادم برود اسمم پرنده است ..و تو گفتی ظرفی بیاور و آب بریز در آن و سوزنی در آب کردی و بیرون آوردی ...و گفتی : چقدر آب به این سوزن بند است ؟ و گفت خیلی کم ..و تو فرمودی : هر کس به اندازه آبی که به این سوزن بند است محبت مرا در دلش داشته باشد ... آسمان را می بیند و خودم بال و پرش می دهم ...

اشک امانم نمی دهد ..بالهایم را تکان می دهم ...باید اسمت را بگویم ...ع..ع...ع...علی..علی ....علی ...علی

و ...آسمان چقدر نزدیک است با بودن تو 

 ای امیر غدیر

اگر امروز دست های تو نبود چقدر زمین گیر بودم ....

خدا دستهای تو را از بالهای من نگیرد ..الی یوم القیامه



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/9/27::: ساعت 11:51 صبح نظرات دیگران: نظر

از فرش به عرش کبریا می آیم

انگار به خانه خدا می آیم

یا حضرت معصومه (س) خودت یاری کن

دارم به زیارت شما می آیم

.

.

. دوستان امشب راهی قم هستم ...نایب الزیارتون هستم ...(‏این دو بیت هم تقدیم شد که بی بی وسط راه برمون نگردونه)



مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 87/9/18::: ساعت 8:56 عصر نظرات دیگران: نظر

آن مرد انار و عشق بر می گردد

در فصل بهار و عشق بر می گردد

آن مرد که همسایه چشمان من است

در سال هزار و عشق بر می گردد.

.

.

.

برای آمدنش ...انتظار کافی نیست....



مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 87/9/18::: ساعت 8:46 عصر نظرات دیگران: نظر

از غم تو بال و پرم سوخته

هر چه بگویی جگرم سوخته

کاشکی اصلا....چه بگویم رفیق !!!

از تو چه پنهان پدرم سوخته

.

.

.

گهی برای خودش تیپ می زند دل من

گهی به روی لبش زیپ می زند دل من

غروب سنسور اکسیژن ام خراب شده

به محض دیدن تو ریپ می زند دل من



مهدی صفی یاری ::: یکشنبه 87/9/17::: ساعت 5:46 عصر نظرات دیگران: نظر

گفتم که برایت از دلم بنویسم

از پنجره ی مقابلم بنویسم

تصمیم گرفته ام که امروز غروب

یک نامه برای قاتلم بنویسم

.

.

.

می خواستم که دور سرت شاپرک شوم

خیر سرم....به سنگ غم تو محک شوم

یک لحظه خواب دیدم از این کوچه رفته ای

چیزی نمانده بود که زهر ترک شوم...



مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 87/9/11::: ساعت 7:55 عصر نظرات دیگران: نظر

ای شب زدگان به مرگ عادت نکنید

فردای ظهور را ملامت نکنید

یک روز ز پشت ابرها می آید

پشت سر آفتاب غیبت نکنید

 



مهدی صفی یاری ::: جمعه 87/9/1::: ساعت 12:11 صبح نظرات دیگران: نظر